نوشته شده در تاريخ سه شنبه 15 اسفند 1391برچسب:, توسط رضا |

هـرگز تـو هـم مــانـنــد مـــن آزار دیــدی؟

یــار خــودت را از خــودت بــیــزار دیــدی؟

نـام کـسی را در قـنـوتت گـــریـه کـردی؟

از «آتـنـا» گـفـتن «عــذابَ النـّار» دیدی؟

در پـشـت دیـوار ِحیاطی شعـر خوانـدی؟

دل کـنـدن از یــک خــانه را دشـوار دیدی؟

آیا تو هم با چشم ِ بـاز و خیس ِ از اشک

خواب کسی را روز و شب بـیـدار دیدی؟

رفتی مطب بی نسخه برگردی به خانه؟

بیـمار بـودی مثل ِمن ؟ ، بیمار دیــدی؟

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:, توسط رضا |

فقط چند لحظه کنارم بشین
یه رویای کوتاه تنها همین
ته آرزوهای من این شده
ته آرزوهای مارو ببین
فقط چند لحظه کنارم بشین
فقط چند لحظه به من گوش کن
هر احساسیو غیر من توجهان
واسه چند لحظه فراموش کن
برای همین چند لحظه یه عمر
همه سهم دنیامو از من بگیر
فقط این یک رویارو بامن بساز
همه آرزوهامو ازمن بگیر

نوشته شده در تاريخ جمعه 3 آذر 1391برچسب:, توسط رضا |

"تــــــــــــو" كه تو قصه نباشی

از تمام قصه سیــــــــــــــــــــــــــــــــرم...


ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ جمعه 3 شهريور 1391برچسب:, توسط رضا |

پرواز را به خاطر بسپار
دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان می روم و انگشتانم را
بر پوست کشیده ی شب می کشم
چراغ های رابطه تاریکند
چراغهای رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشکها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی است .

نوشته شده در تاريخ جمعه 3 شهريور 1391برچسب:, توسط رضا |

پنجره را باز میکنم

احساس قشنگ ِ " تو " می آید

می نشیند

بر پرده

بر دیوار...

من

گیج ِ این همه " تو "

مست ِ مست

کنار می آیم با خودم

و

با احساس ِ قشنگی که " تـــو " یی

زندگی می کنم

نوشته شده در تاريخ جمعه 3 شهريور 1391برچسب:, توسط رضا |

بیا با هم هر روز عشق را زندگی کنیم

یادمان نرود طعم نگاه های ترمان....

بیا هر روز که بیدار می شویم پنجره دل را بگشاییم

فریاد بزنیم:

ای عشق سلام!!!!

روزت بخیر!!!!

بیا اجازه ندهیم عادت بیاید توی روزگارمان

جا خوش کند و بخندد همچنان به ما

زندگی را تکرار نکنیم

زندگی را زندگی کنیم بی بهانه!!

هر صبح اغاز شویم دوباره عاشق شویم

من عاشق تو باشم تو عاشق من

بیا ابروی عشق باشیم....!!

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 9 مرداد 1391برچسب:, توسط رضا |

شعر را از معنی چشم تو فهمیدم ، کجایی ؟
عشق را با منطق ِ دل سنجیدم ، کجایی؟
.
ای خیالت نازکتر از هر صبح ِ روشن
هر سحر در آیینه تو را دیدم ، کجایی ؟
.
در گذر همچو نسیم ، کوچه باغ عمر من
من چو بیدی در مسیر باد لرزیدم ، کجایی ؟
.
انتظار از مهر و مَه دارم ، بتابند بی دریغ
حالیا در خانه ای تاریک خوابیدم ، کجایی؟
.
تندیس تو را با اندیشه ای در شعری بلند
از عقیق عشقی ناب تراشیدم ، کجایی ؟
.
با زبانی گرم وگیرا می سرایم من تورا
شعر راازمعنی چشم توفهمیدم کجایی ؟

نوشته شده در تاريخ جمعه 6 مرداد 1391برچسب:, توسط رضا |


روزگاریست همه عرض بدن می خواهند

همه از دوست فقط چشم و دهن می خواهند

دیو هستند ولی مثل پـــــــری می پوشنــــد

گرگ هایی که لباس پـــــری می پوشنـــد

هرچه دیدند به مقــیاس نظر می سنجنـــــد

عشق ها را همه با دور کمــر می سنجنـــــد

خوب طبیعیست که یک روزه به پایان برسد

عشق هایی که سر پــیچ خــیابـــــان برســـــد

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 3 مرداد 1391برچسب:, توسط رضا |

دل من تنها بود
دل من هرزه نبود...
دل من عادت داشت،
که بماند یک جا به کجا؟!
معلوم است،به در خانه تو!
دل من عادت داشت
که بماند آنجا،پشت یک پرده توری
که تو هر روز آن را به کناری بزنی...
دل من ساکن دیوار و دری
که تو هر روز از آن می گزری
دل من ساکن دستان تو بود
دل من گوشه یک باغچه بود
که تو هر روز به آن می نگری
راستی ،دل من را دیدی...؟!!

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 3 مرداد 1391برچسب:, توسط رضا |

بود که بار دگر بشنوم صدای تو را ؟
ببینم آن رخ زیبای دلگشای تو را ؟
بگیرم آن سر زلف و به روی دیده نهم
ببوسم آن سر و چشمان دل ربای تو را
ز بعد این همه تلخی که می کشد دل من
ببوسم آنلب شیرین جان فزای تو را
کی ام مجال کنار تو دست خواهد داد
که غرق بوسه کنم باز دست و پای تو را
مباد روزی چشم من ای چراغ امید
که خالی از تو ببینم شبی سرای تو را
دل گرفته ی من کی چو غنچه باز شود
مگر صبا برساند به من هوای تو را
چنان تو در دل من جا گرفته ای ای جان
که هیچ کس نتواند گرفت جای تو را

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 27 دی 1390برچسب:, توسط رضا |

کاش می شد غصه را زنجیر کرد

  ذره های عشق را تکثیر کرد

کاش می شد زخم را مرحم شویم

یار و غمخوار و انیس هم شویم

کاش می شد بر خلاف سرنوشت
 
   قسمت و تقدیر را از سر نوشت

 

کاش می شد چشم و دل را باز کرد 

 

نغمه ها ی دوستی را ساز کرد

   

کاش می شد عشق را آغاز کرد

  

بی خیال از هر غمی پرواز کرد

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 26 دی 1390برچسب:, توسط رضا |

هر شب به فكرت نازنین تا صبح خلوت مى كنم

هر دم به شوق دیدنت اخمى به ساعت مى كنم

اّن دل كه دائم مى شكست با هر كلام ساده ات

امشب دل دیوانه را دارم مرمت مى كنم

اّن قصهْ دیرینه ات عمرى است در كَوش من است

اى اّن كه كَفتى اكَر رفتى قیامت مى كنم

با هر نكَاه ساده ات اّتش زدى بر جان من

اى خوب من بیش خدا دائم شكایت مى كنم

با دیكَران دیدم تو را، اما شكستم بى صدا

                                                     هركَز نكَو دیوانه اى دارم حماقت مى كنم

نوشته شده در تاريخ جمعه 4 شهريور 1390برچسب:, توسط رضا |

یار تویی  یار تویی  طبیب بیمار تویی

محرم اسرار تویی  دلبر عیار تویی

خار منم  زار منم  مریض تبدار منم

قیس دل افکار منم  شهره بازار منم

مهر تویی  ماه تویی  نور شبانگاه تویی

چراغ هر راه تویی  به ملک دل شاه تویی

خسته منم  پیر منم  شیر زمینگیر منم

دور منم  دیر منم  رهرو تنها منم

باده تویی  جام تویی  مایه آرام تویی

صاحب هر نام تویی  دانه تویی  دام تویی

کیم مگر؟آب و گلم  تو داده ای جان به دلم

همیشه بنده ات منم  همیشه ام خدا تویی....

 

نوشته شده در تاريخ جمعه 4 شهريور 1390برچسب:, توسط رضا |

در را به روی من نبند بر اشک من هرگز نخند

امیدی نیست بر عشق تو من خود از اینجا می روم

آهسته ران ای ساربان تندی مکن با کاروان

شرم کن تو از این آسمان من خود از اینجا میروم

آتش به جانم کرده ای روح و روانم برده ای

دستی غریب در دست توست من خود از اینجا میروم

کاشانه ام رفته ز دست بالا نمی آید نفس

گشتی به هرکس هم نفس من خود از اینجا می روم

ای صاحب کون و مکان ای دار دارِ بی کران

سهمی ندارم زین جهان من خود از اینجا می روم

صفحه قبل 1 صفحه بعد

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.